کوبیدن پا بر زمین بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی در ورزش در شنا و دوچرخه سواری پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن در ورزش زورخانه ای در میان گود زورخانه پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران کنایه از در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن
کوبیدن پا بر زمین بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی در ورزش در شنا و دوچرخه سواری پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن در ورزش زورخانه ای در میان گود زورخانه پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران کنایه از در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن
رد کردن. مردود شمردن. رد کردن چیز معیوب. (یادداشت مؤلف). کنار گذاردن. انتخاب نکردن. نپسندیدن و انتخاب نکردن کالا: توان خرید به صدجان ز یار نیم نگاه متاع ناز در این چند روزه وازده است. (ازآنندراج). ، پوشیده و پنهان کردن، زدن. پنبه زدن و حلاجی کردن. (ناظم الاطباء)
رد کردن. مردود شمردن. رد کردن چیز معیوب. (یادداشت مؤلف). کنار گذاردن. انتخاب نکردن. نپسندیدن و انتخاب نکردن کالا: توان خرید به صدجان ز یار نیم نگاه متاع ناز در این چند روزه وازده است. (ازآنندراج). ، پوشیده و پنهان کردن، زدن. پنبه زدن و حلاجی کردن. (ناظم الاطباء)
پیاپی و بسیار زدن. مکرر زدن. (یادداشت مؤلف) : مردم دست به پشت او ها میزدند و او را می انداختند و او واپس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کناد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
پیاپی و بسیار زدن. مکرر زدن. (یادداشت مؤلف) : مردم دست به پشت او ها میزدند و او را می انداختند و او واپس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کناد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
در تداول، کفک و حباب برآوردن چیزی ترش شده چون خمیر و ماست و مانند آن. (یادداشت مؤلف) ، پوش شدن و مانند نمد شدن مو. (فرهنگ فارسی معین) ، داشتن چین و شکنهای ریز و درهم. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
در تداول، کفک و حباب برآوردن چیزی ترش شده چون خمیر و ماست و مانند آن. (یادداشت مؤلف) ، پوش شدن و مانند نمد شدن مو. (فرهنگ فارسی معین) ، داشتن چین و شکنهای ریز و درهم. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن: تا چون هزاردستان بر گل نوا زند قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی. چو بلبل شد و بر گل روی دوست نوا می زند وقت شام و سحر. مسعودسعد. ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم. سعدی. بلبل بی دل نوائی می زند بادپیمائی هوائی می زند. سعدی. تو را که این همه بلبل نوای عشق زند چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟ سعدی
نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن: تا چون هزاردستان بر گل نوا زند قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی. چو بلبل شد و بر گل روی دوست نوا می زند وقت شام و سحر. مسعودسعد. ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم. سعدی. بلبل بی دل نوائی می زند بادپیمائی هوائی می زند. سعدی. تو را که این همه بلبل نوای عشق زند چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟ سعدی
آواز کردن سگ. پارس کردن. عوعو کردن، در تداول، بی آتش و سرد بر سر اجاق یا سه پایه مانده بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دیگ وغ زده، نسبت طنز و استهزاء به سخن گفتن کسی دادن
آواز کردن سگ. پارس کردن. عوعو کردن، در تداول، بی آتش و سرد بر سر اجاق یا سه پایه مانده بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دیگ وغ زده، نسبت طنز و استهزاء به سخن گفتن کسی دادن
بسیار راه رفتن در تجسس چیزی: تمام شهر را پا زدم. - پا زدن به کسی در حساب، به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دین راانکار کردن
بسیار راه رفتن در تجسس چیزی: تمام شهر را پا زدم. - پا زدن به کسی در حساب، به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دَین راانکار کردن
باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن: (تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود) (مثنوی)، شکفته شدن: (آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود) (خاقانی)، پراکنده شدن، ناپدید شدن برطرف شدن: (انجلا وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند)، جدا شدن، بند آمدن: (اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید)، دست برداشتن: (امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی)
باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن: (تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود) (مثنوی)، شکفته شدن: (آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود) (خاقانی)، پراکنده شدن، ناپدید شدن برطرف شدن: (انجلا وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند)، جدا شدن، بند آمدن: (اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید)، دست برداشتن: (امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی)