جدول جو
جدول جو

معنی وا زدن - جستجوی لغت در جدول جو

وا زدن
پس زدن، رد کردن
تصویری از وا زدن
تصویر وا زدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پا زدن
تصویر پا زدن
کوبیدن پا بر زمین
بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی
در ورزش در شنا و دوچرخه سواری پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن
در ورزش زورخانه ای در میان گود زورخانه پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران
کنایه از در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن، گشاده شدن
حل شدن
جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا زدن
تصویر جا زدن
کنایه از منصرف شدن، تسلیم شدن
فروختن یا دادن جنس بنجل و نامرغوب به جای جنس خوب
قرار دادن قطعه ای در جای اصلی خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور زدن
تصویر ور زدن
پر گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ کَ دَ)
رد کردن. مردود شمردن. رد کردن چیز معیوب. (یادداشت مؤلف). کنار گذاردن. انتخاب نکردن. نپسندیدن و انتخاب نکردن کالا:
توان خرید به صدجان ز یار نیم نگاه
متاع ناز در این چند روزه وازده است.
(ازآنندراج).
، پوشیده و پنهان کردن، زدن. پنبه زدن و حلاجی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
پیاپی و بسیار زدن. مکرر زدن. (یادداشت مؤلف) : مردم دست به پشت او ها میزدند و او را می انداختند و او واپس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کناد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
در تداول، کفک و حباب برآوردن چیزی ترش شده چون خمیر و ماست و مانند آن. (یادداشت مؤلف) ، پوش شدن و مانند نمد شدن مو. (فرهنگ فارسی معین) ، داشتن چین و شکنهای ریز و درهم. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ شُ دَ)
نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن:
تا چون هزاردستان بر گل نوا زند
قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار.
فرخی.
چو بلبل شد و بر گل روی دوست
نوا می زند وقت شام و سحر.
مسعودسعد.
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم.
سعدی.
بلبل بی دل نوائی می زند
بادپیمائی هوائی می زند.
سعدی.
تو را که این همه بلبل نوای عشق زند
چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فُ دی دَ)
وق وق کردن. وغ وغ کردن. عوعو کردن، تعبیری به طنز و استهزا از داد و فریاد کردن
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
وار زدن آتش، زبانه کشیدن آتش. لهیب زبانه زدن آتش و جز آن. گرازه کشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تا کردن
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ گَ دَ)
آواز کردن سگ. پارس کردن. عوعو کردن، در تداول، بی آتش و سرد بر سر اجاق یا سه پایه مانده بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دیگ وغ زده، نسبت طنز و استهزاء به سخن گفتن کسی دادن
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بسیار راه رفتن در تجسس چیزی: تمام شهر را پا زدم.
- پا زدن به کسی در حساب، به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دین راانکار کردن
لغت نامه دهخدا
آب افشاندن بچیزی یا جائی آب پاشی کردن، فرو نشاندن آتش خشم تسکین دادن رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر زدن
تصویر جر زدن
انکار قرارداد، نکول پس از قبول
فرهنگ لغت هوشیار
بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاز زدن
تصویر جاز زدن
عمل نواختن جاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارزدن
تصویر بارزدن
حمل کردن بار، چیدن بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زدن
تصویر باد زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
برغو زدن، کرنا زدن نواختن بوق، گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باززدن
تصویر باززدن
راندن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بم زدن
تصویر بم زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا زدن
تصویر جا زدن
جنس بدلی را بجای اصلی فروختن بچالاکی و زرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازدن
تصویر وازدن
رد کردن، انتخاب نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا زدن
تصویر تا زدن
تا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا شدن
تصویر وا شدن
باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن: (تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود) (مثنوی)، شکفته شدن: (آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود) (خاقانی)، پراکنده شدن، ناپدید شدن برطرف شدن: (انجلا وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند)، جدا شدن، بند آمدن: (اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید)، دست برداشتن: (امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وار زدن
تصویر وار زدن
وار زدن آتش. زبانه کشیدن آتش زبانه شدن شعله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وغ زدن داد زدن، نوفیدن بانگیدن سگ دادوفریاد کردن عوعوکردن، عرعروسروصداکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جز زدن
تصویر جز زدن
به زاری و التماس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ور زدن
تصویر ور زدن
((وِ. زَ دَ))
پرحرفی کردن، وراجی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وازدن
تصویر وازدن
((زَ دَ))
پس زدن، رد کردن، جداکردن و کنار گذاشتن جنس نامرغوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا زدن
تصویر پا زدن
((زَ دَ))
زیان رسانیدن، خیانت کردن
فرهنگ فارسی معین
باد بزن
فرهنگ گویش مازندرانی